جدول جو
جدول جو

معنی تباهی دادن - جستجوی لغت در جدول جو

تباهی دادن
(اَ ذی یَ)
فنا کردن. نابود ساختن. هلاک کردن:
تو جان از پی پادشاهی مده
تنت را بخیره تباهی مده.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
شهادت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازی دادن
تصویر بازی دادن
کسی را به کاری یا چیزی سرگرم ساختن، فریب دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگاهی دادن
تصویر آگاهی دادن
خبر دادن، آگاه ساختن، آگاهانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ بِ دَ)
شهادت. (ترجمان القرآن). شهادت دادن. (ناظم الاطباء) :
بیاور آنکه گواهی دهد ز جام که من
چهار گوهرم اندر چهار جای مدام.
ابوالعلاء ششتری.
گواهی دهم کاین سخن راز اوست
تو گویی دو گوشم بر آواز اوست.
فردوسی.
شما یکسر از کارها آگهید
بر این بر که گویم گواهی دهید.
فردوسی.
به هستی ّ یزدان گواهی دهید
روان مرا آشنایی دهید.
فردوسی.
از دروغ گفتن دور باشید که دروغزن ارچه گواهی راست دهد نپذیرند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339).
بدان که بر تو گواهی دهند هر دو به حق
دو چشم هرچه بدید و دو گوش هرچه شنود.
ناصرخسرو.
اگر منکر شوم دعویش را بر کفر و جهل من
گواهی یکسره بدهند جهال خراسانش.
ناصرخسرو.
چرا گوید خردمند آنچه بدهد بر خطای او
گواهی عقل بی آفت به صد آیات و برهانش.
ناصرخسرو.
درختی که در زیر آن بوده است گواهی دهد. (کلیله و دمنه).
چو بشنید این سخن شاه از زبانش
بدین معنی گواهی داد جانش.
نظامی.
اگر زحاتم طی شاعران سخن گویند
دهند جمله گواهی به جود تو و سخا.
امیرمعزی (از آنندراج).
کسی کو بتابد ز محراب روی
به کفرش گواهی دهند اهل کوی.
سعدی (بوستان).
دل من بر صدق این سخن گواهی میدهد. (گلستان).
کجا توانمت انکار دوستی کردن
که آب دیده گواهی دهد به اقرارم.
سعدی.
غم عشق اگر بکوشم که ز دوستان بپوشم
سخنان سوزناکم بدهد بر او گواهی.
سعدی (طیبات).
بده ساقی آن می که شاهی دهد
به پاکی ّ او دل گواهی دهد.
حافظ.
، احساس کردن و دریافتن کاری پیش از وقوع آن:
گواهی همی داد دل در شدن
که دیدار از این پس نخواهد بدن.
فردوسی.
همی دل گواهی بدادش بر آن
که آمد ورا روزگار گران.
فردوسی.
اما قرار نمی یافتم و دلم گواهی می داد که گفتی کاری افتاده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 169).
- گواهی ندادن، ازحقیقت امر چنان حس کردن که این امر نتواند بود. عدم وقوع کاری را دریافتن و حس کردن. و رجوع به گوایی دادن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
فاسد کردن و خراب کردن. (ناظم الاطباء) .افساد. فساد کردن. مرتکب عمل قبیح شدن:
هوای او بدلم بر همه تباهی کرد
هوای خوبان جستن همه غم است و وبال.
منجیک.
نه کردم نه کنم هرگز تباهی
وگر روزم چو شب آردسیاهی.
(ویس و رامین).
خروج کردند و ایشان زنگیان بودند و سیاه پوستان و مهتری بود ایشان را، نام او سماق و بسیاری تباهی کردند. (مجمل التواریخ و القصص).
مرگ از سر جوان جهانجوی تاج برد
ای مرگ ناگهان تو تباهی چنین کنی.
خاقانی.
بنده ای و دعوی شاهی کنی
شاه نه ای چون که تباهی کنی.
نظامی.
، نابودی. نابود کردن. انهدام: بس سپاه از روم بیرون آورد (انوشیروان) و به خزران شد و آنجا کشتهای بسیار کرد بدل تباهی و ویرانی که ایشان کرده بودند اندر عجم بوقت پدرش... (ترجمه طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ حَ)
فریفتن. گول زدن. کسی را مغبون کردن:
اگر زمین تو بوسد که خاک پای توام
مباش غره که بازیت میدهد عیار.
سعدی.
داو بردم جان و تو دربند بازی دادنم
من به عمدا خود بمانم تا توام بازی دهی.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تباهی کردن
تصویر تباهی کردن
فاسد کردن افساد، نابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازی دادن
تصویر بازی دادن
گول خوردن، فریفتن
فرهنگ لغت هوشیار
شهادت دادن: ... گواهی دهی خدای را به یکتایی. یا گواهی دادن دل کسی. احساس کردن وی امری را پیش از وقوع آن: اما قرار نمی یافتم و دلم گواهی میداد که گفتی کاری افتاده است. یا گواهی ندادن دل کسی. احساس کردن عدم امکان وقوع امری: دلم گواهی نمیدهد که این کار انجام گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگاهی دادن
تصویر آگاهی دادن
آگاه کردن اخبار اعلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازی دادن
تصویر بازی دادن
((دَ))
کسی را سرگرم ساختن، فریب دادن کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
((~. دَ))
شهادت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
للتّصديق
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
Attest, Certify, Testify
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
attester, certifier, témoigner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
tasdik etmek, onaylamak, şahitlik yapmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
تصدیق کرنا , گواہی دینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
সাক্ষ্য দেওয়া , প্রমাণিত করা , সাক্ষ্য দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
รับรอง , รับรอง , ให้การ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
kuthibitisha, kushuhudia
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
证明 , 认证 , 作证
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
証明する , 認証する , 証言する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
atestar, certificar, testemunhar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
להעיד , לאשר , להעיד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
증명하다 , 인증하다 , 증언하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
membuktikan, mengesahkan, bersaksi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
getuigen, certificeren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
attestare, certificare, testimoniare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
atestiguar, certificar, testificar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
засвідчити , сертифікувати , свідчити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
засвидетельствовать , сертифицировать , свидетельствовать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
poświadczać, certyfikować, zeznawać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
bezeugen, zertifizieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
गवाही देना , प्रमाणित करना , गवाही देना
دیکشنری فارسی به هندی